عشق بی پروا 2
 
چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : علی

مریم گفت: سارا این مرتضی خیلی آدم پستیه دیروز یکی از بچه ها با یه دختری دیدتش تو پارک داشتن قدم میزدنو میخندیدن

میگفت مرتضی وقتی میخواستن از هم جدا بشن چنان دختره رو بغلش کرده که نگو

مریم یه چیز دیگه هم به سارا گفت که اون سارا رو به هم ریخت گفت : سارا جون به خدا نتونستم بهت نگم

مرتضی یه بار به من گفت دوست دارم

 همون روزی که دو تایی اومدین فروشگاه ما .

من پشت میز نشسته بودم اومد پول چیزایی رو که بر داشته بودینو بده بهم گفت مریم دوست دارم بهم زنگ بزن.

ولی من بهش زنگ نزدم .

سارا دلش شکست اون روزو تا شب اشک ریخت

روز بعد مرتضی بهش زنگ زد گفت سارا میخوام ببینمت ولی سارا به مرتضی گفت برو بمیر دیگه مزاحم من نشو

به یاد میاورد چطور بار اول مرتضی رو بوسیده بود چطور دستای سردشو تو سرما گرفته بود

به خودش گفت من بغلش کردم و بوسیدمش با اینکه این کارو دوس نداشتم

چطور لباشو بوسیدم چطور همه زندگیمو براش تعریف کردم

راست میگفت خیلی مرتضی رو دوست داشت مرتضی کم خونی داشت دستاش همیشه سرد بودن

اون دستای مرتضی رو میگرفتو گرمشون میکرد با بوسه هایی که به دستای مرتضی میزد

یا وقتی که مرتضی به هم ریخته بود چطور با در آغوش گرفتنش آرومش میکرد

مرتضی نگرانو غمگین بود نمیدونست به خاطر چی این همه درد میکشه

 نمیدونست چطور شده که عشقش دیگه نمیخواد ببینتش

 از سارا در خواستی کرد ازش خواست تا بگه دلیل جداییشون چی بوده

چرا اون روز بعد از تلفنی که بهش شد اینقدر به هم ریخت .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 77
بازدید کل : 29621
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1